برشی از کتاب از پشت دیوار ته سالن هیکل خمیده ی پسر جوانی پیدا شد و دوباره آن ترس چند ساعت پیش سراغ کیمیا آمد؛ مرد که خندید و دندان های زردش نمایان شدند، از این که دوباره خودش را توی دردسر انداخته بود، پشیمان شد. زیر چشمی مسیری را
-داخلی-آشپزخانه منزل حببیب-روز آرمیتا در آشپزخانه کنار مادرش است. مرجان مشغول خرد کردن سبزی است و در سکوت اشک می ریزد. آرمیتا مشغول شیطنت است و صدای مهین از اتاق به گوش می رسد صدای مهین: تا کی می خای در اون خونه قفل بمونه. ما که حرفی نداریم ولی
بالزاک به سبب مشاهدهی دقیق جزئیات در آثارش یکی از بنیانگذاران رئالیسم در ادبیات محسوب میشود. او به خاطر شخصیتهای چندوجهیاش مشهور است. حتی شخصیتهای کمتر او، پیچیده و از نظر اخلاقی، مبهم و کاملاً انسانیاند و اجسام بیجان نیز دارای شخصیتاند. شهر پاریس، زمینهای برای بسیاری از نوشتههای او،
بخشی از داستان هوا داشت کمکم تاریک میشد. مردی که کیف قهوهای داشت، حالا دیگر عینک آفتابی اش را برداشته بود. خودش را کنار کشید، به ساعتش نگاه کرد و گفت: «باید بروم برای خانه نان بخرم، میهمان داریم.» جمعیت، یکی یکی پراکنده شدند. هر کس به دیگری، دلیل رفتنش
خلاصه کتاب:
تِد به لندن نقل مکان می کند که روزنامه نگار شود. ولی در فاصله زمانی کوتاهی بدهکار می شود و وقتی به او فرصت داده می شود که برای مصاحبه با یک کارگردان سینما به رومانی برود و سپس در جشنواره فیلم مسکو شرکت کند، اوضاعش خوب می شود.
اما