از اشعار کتاب
باز منو این دلشورهها
باز منو این دلشورهها
پنجه به پنجهی همیم
جدالِمون بر سر عشق
وارثِ دردِ آدمیم
من کُجا و این عاشقی
من کجا و چشمای تو
عاشقی که جا نداره
گوشهای از فردای تو
پاییزِ دردِ زندگی
نقشِ سرابِ زندگی
عشقو ازش جدا کنی
انگار یه خوابِ زندگی
بخشی از ابیات از حوصله لبریز بودن، گاه سر رفتن یا در کمال پختگی، از کوره در رفتن در غربت پاییز، با تن پوش عریانی چون اتفاقی سرد افتادن، هدر رفتن چون تک سپیداری میان باغ روییدن در خود تبر پروردن از زخم تبر رفتن! از دوستانت
بخشی از اشعار فصل جدایی باید که خودم از شب چشم تو نرانم… تا شعر شوی واژه ی عشق تو بخوانم باید که در اندیشه ی فردای تو باشم در خانهی عشق تو کنار تو بمانم… یک میز میان من و تو فصل جدایی با صندلی و قهوه ی