این کتاب مجموعه سه داستان نیمه بلند است. در بخشی از کتاب چنین روایت شده است.
پسرم از اینکه دوستان و همکلاسیهایش در کوچه ایستاده بودند به خانه ما
نگاه می کردند خشمگین شده بود و مدام با خودش فکر می کرد. با خودم عهد کردم
که دیگر با روزبه زندگی نکنم. از
برشی از کتاب با مادرم تماس گرفتم و همهچیز را برایش تعریف کردم. تا آن موقع اینقدر نگران بازگشتم نبودند. حس میکردم کمکم وقت بازگشت است. وقتی از بردیا برای مادرم میگفتم، در صدای نصیحتش کمی ترس احساس میشد. سعی کردم غیر مستقیم هم که شده، خیالش را راحت کنم
فولاد فر در دومین تجربه رمان نویسی خود با طیفی از اشخاص روبرو شده و بعد وسیعی از افکار انسان هایی را که کنج عزلت گزیده اند به رشته ی تحریر در آورده. این رمان نتیجه ماه ها روبرویی و تحقیق نویسنده بوده است. شاید بدین خاطر است که با
خلاصه رمان را با هم می خوانیم
میشل ریچاردز، بازمانده و اَبرانسان عضو سازمان هایدرا بعد از جنگ جهانی دوم. بعد از شکست و فروپاشی سازمان شیلد وابسته به دولت آمریکا، تصمیم به بازسازی و قدرتمند کردن دوباره هایدرا می گیرد.
او به زندانی فوق امنیتی، مخصوص نگهداری تبهکاران و ابرانسان ها
بخشی از متن کتاب هوا به یکباره تاریک شد. خورشید غروب کرد و دریا با غرشی هولناک به پا ایستاد، سر و گردن پیرزن به شیشه بدل گردید و تن پیرزن به یکباره به هزاران تکه بدل گردید و تکه ها چنان درخششی را ساطع کردند که به یکباره هوا