صدای خنده های تو آغازِ فصلِ خوندنه تنهایی رو کنار زدن با عشق کنارِت موندنه جِنسِ تو از حریر و اَشک جلوه یی از مهتاب و نور اومدی تا زنده کنی قصه یی از رویایِ دور رویایی که توش آدما از عشق به فردا رسیدن به جای عشق جون دادنو
بخشی از کتاب را با شما خواننده ی عزیز با هم می خوانیم:
برگه دادم و گفتم من را بنویس...
نوشتی و نوشتی... در دلم جنگی بود که خودم را بخوانم.
... انگار که دنبال گمگشتهی خود در قلم تو باشم...
حال تو رفتی و من آن خط به خطهایت را مرور میکنم...
گرچه خالی
خلاصه داستان
نوجوانی به نام هولدن کالفیلد که، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دارد آنچه را پیش از رسیدن به اینجا از سر گذرانده برای کسی تعریف کند و رمان نیز بر همین پایه شکل میگیرد. در زمان اتفاق افتادن ماجراهای داستان، هولدن پسر شانزده سالهای است
بخشی از متن کتاب هوا به یکباره تاریک شد. خورشید غروب کرد و دریا با غرشی هولناک به پا ایستاد، سر و گردن پیرزن به شیشه بدل گردید و تن پیرزن به یکباره به هزاران تکه بدل گردید و تکه ها چنان درخششی را ساطع کردند که به یکباره هوا
بخشی از متن کتاب برای چند لحظه از فکر کردن بیرون آمد و نگاهی به دور و بر انداخت. خیابان، شلوغ بود و سر و صدا از همه طرف به گوش می رسید. صدای بوق ماشین ها، حرف زدن و خندیدن آدم ها، رادیو، تلویزیون و آهنگ هایی که از
برشی از شعر تکیه گاه تکیه گاهم می شدی ابر بهاران می شدم بر کویر خشک دل صد قطره باران می شدم تکیه گاهم می شدی همچون پرستو می شدم مست و آزاد و رها و پر هیاهو می شدم تکیه گاهم می شدی هر لحظه شاعر می شدم جاری